مرد کوچک مامرد کوچک ما، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

کاکل زری

تولد با تو......

به نام خدای فرشته ها...   سلام کاکل زری ... امسال تولد مامانی با تو برگزار شد خیلی شیرین تر ازسال های قبل خیلی لذت بخش تر از قبل بود عزیزم یک سال بزرگ تر شدن من با بودن تو بسیار دلچسب تر از هر سال بود عزیزم قربونت برم که بابایی از طرف شما کوچولوی منم ی هدیه گرفته بود انشاالله تولد خودت بشه عزیزم برات سنگ تموم میزارم گل مامان . از تو و بابایی ممنونم که مامانی رو خوشحال کردین عزیزای من بووووووووووووووووووس ...
31 مرداد 1393

حال این روزهای ما...

به نام خدای پاکی ها.. سلام قند عسلم اومدم تا از حال این روز هامون برات بنویسم تا روزی یادم نره تو امروز 20 روزه که به دنیا اومدی و دنیای ما رو شیرین تر کردی. پسرکم نمیگم آسون این روز ها کمی سخته اما خب هر وقت که به تو نگاه میکنم به  اون چشمای خوشگلت سختیش فراموشم میشه تو خدارو شکر خیلی پسر خوبی هستی و اصلا گریه نمیکنی نه شب نه روز خوابتم خوب بیشتر شبا میخوابی و فقط برای شیر بلند میشی خدا رو شکر که تابستون و بابایی تعطیل و تو خونس و به من خیلی کمک میکنه هم تو کار خونه هم نگه داشتن شما عزیز من همینجا ازش ی تشکر ویژه میکنم . این روز های ما 3نفر به خوبی میگذره و من شکر خدا میکنم که تو سالم کنارمون نفس میکشی گل گندمم. ...
24 مرداد 1393

روز یازدهم

به نام خدای فرشته ها سلام عسلم قرار اینجا روز های مهم زندگیت نوشته بشه مامان روز یازدهم یکی از مهم ترین روز های زندگیت بود پسرم اون روز شما پسر گلی مامان بردیم مسجد و حاج آقای شرعی در گوشت اذان گفت و شما رو مسلمون کرد مبارکت باشه گلم . حاج آقای شرعی استاد بابایی تو دانشگاه بود برای همین بابایی خیل یبهش اعتماد داره میگه خیلی حاج آ قای خوب با خدایین انشاالله مامان شما هم با خدا و با ایمان بشی پسرم که من و بابایی آرزومون. دوست داریم هوارتاااااااااااااااااا بوسسسسسسسسسسس    
17 مرداد 1393

7 روزگی

به نام خدای عزیز سلام گل نازم مبارکت باشه گل مامان شما جوجه کوچولوی من تو سن هفت روزگی مرد شدی مردونگیت مبارک عزیزززززززززم الهی فدات شم که اینقدر صبوری پسرم حتی وقتی آقای دکتر آمپول بیحسی هم زد گریه نکردی افرین پسرم من از همین حالا بهت افتخار میکنم پسر صبور من البته بهت بگم این اخلاقت درست مثل پدرت شده گلم . دوست دارم تا بی نهایتتتتتتتتتتتتتتتت محمد حسینم.         ...
17 مرداد 1393

خاطره بازی

به نام خدای مهربون سلام ناز گلم! تو پست قبلی بهت گفته بودم که شما جوجو مامان قرار بود چند روز زودتر دنیا بیای روز جمعه بود که من به خاطر ی مریصی دیگه رفتم کلینیک اقای دکترم که دید من باردارم فشارم گرفت دید14 که بهم گفت همین الان برات ی ازمایش مینویسم برو بده که خاطر جمع بشیم پروتین ادرار ندارم با بابایی رفتیم بیمارستان و من آزمایشم دادم بعد برگشتیم خونه مامان جون ( مامان بابا) اونشب تولد عمو رضا ( شوهر عمه جون) بود کلی تولد بازی کردیم و کیک خوردیم بعد آخر شب رفتیم جواب آزمایش گرفتیم رفتم به دکتر بیمارستان نشون دادم گفتم که پروتین ادرار دارم منم بهش گفتم که پس فردا نوبت عمل دارم اونم گفت فردا برم پیش دکتر خودم خلاصه اون شب تموم شد و ما اومدی...
10 مرداد 1393

زمینی شدی فرشته من

به نام خدای بزرگ.. سلام شاهزاده من  و تو آمدی گل گندمم تو آمدی و روح و جان مرا به خود کشاندی  چه حسی عجیبیست حس مادر بودن و بوییدن تو عزیزم پسر 3روزه ی من وقتی تو آغوشم میگیرمت تمام لذت دنیا نصیب من میشه حاضر نیستم با هیچ چیز این لذت عوض کنم   4 مرداد ساعت 7 شب به دنیا اومدی گلم خوش اومدی ارام جان من. پست بعدی خاطره دنیا اومدن تو برات مینویسم  گل نازم . وزن 2900 قد 50س دور سر 35 ...
7 مرداد 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کاکل زری می باشد